سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یعنی برم؟

سه شنبه 86 مرداد 30 ساعت 9:41 عصر
امروز ساعت 5،رفتم کلاس خط.برخلاف جلسات قبل،زودتر سر کلاس حاضر شدم.ردیف جلو نشستم و مشغول تمرین دوایر معکوس شدم.چند دقیقه بعد بهار اومد.با اینکه صندلی های پشت سرم خالی بود،یک راست اومد و کنار من نشست.تو دلم هر چی بود رفت و تعجب جا شو گرفت.خیلی صمیمی گرفته بود.باورم نمی شد این همون خانم بهار خرسند،همون دختر گوشه گیر و ساکت باشه.وقتی استاد اومد و کلاس شروع شد،همش خطش رو با خط من مقایسه می کرد و می گفت و می خندید.همه بچه های کلاس از این طرز رفتارش شکه شده بودند.وقتی کلاس تموم شد،گفت:می تونم فردا هم ببینمتون؟گفتم:فردا که کلاس نداریم.خندید و جواب داد:می دونم.خلاصه قبول کردم و فردا هم ساعت 7 باید تو کافی شاپی باشم که روبروی کلاسمونه.
خدایا!می بینم که خیلی ازم ناراحت شدی و سریع،بند و بساط گناه رو فراهم آوردی.اما قول میدم از خطوط قرمز عبور نکنم.

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]