سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خدا بصیرتی می خواهم تا ساده باشم،چه در باجه یک بانک،چه در زیر درخت.

از خدا می خواهم که درهای قلبمان را باز کند،وارد شود،قلب و دل را حریمش گرداند و دست بر سینه اغیار زند.

از خدا می خواهم که ما را جزءمومنین قرار دهد تا شاید،قلبهامان عرشش شود.

چهار ماه پیش بزرگترین آرزویم،«اللهم ارنی الطلعه الرشیده»بود،اما حال همه آرزویم این است«اللهم عرفنا نفسک»

خدایا!نمی شناسمت و اینگونه عاشقمت.اگر بشناسمت،چگونه خواهم شد؟

معشوقا!بذرهای« ظلمت نفسی» را در زمین زمان خواهم کاشت،«الهی العفو»هایم را تا ابد بر وجودم خواهم پاشانید تا که شاید با باران اشک،در شبی نورانی،نهال «لبیک یا عبدی»در کوهستان گوشهایم روییدن گیرد و بشنوم و ببینم،نا شنیدنی ها ونادیدنی ها را.

چو دل باز میکنم،جمع کردنش دشوار می نماید،این دل تنگ آن قدر تشنه شراب است که تا مستی نگیرد،هوشیار نمی شود که باید عمل از سر گیرد و دل وجانش را باز شویی نماید.خدایا!ما در جرگه رجبیون،بپذیر و شب قدر امسال را،سراسر معرفت گردان.

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]