سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آه،خدای من،به تو هم خیانت کردم.

جمعه 86 شهریور 9 ساعت 11:33 عصر
خدایا! زبان عشق مگر جز اشک است،و تنها تو می دانی که اشکهایم خورشید را نوشیده اند،پس...

خدایا!ببخش بر من آن هنگام که همچون خودپرستی ابله،به اندازه بزرگی غفلتم،بلند بلند خندیدم و سختی عذاب آخرت را از یاد بردم.

خدایا!ببخش بر من آن هنگام که به خاطر زیبایی قلم و چهره و اندامم،بر دیگران فخر فروختم،حال آنکه تو آنان را، رایگان به من بخشیده بودی.

خدایا!ببخش بر من آن هنگام که گناهی را کوچک شمردم،حال آنکه نمی دانستم با هر گناه،به خودم،به عالم،آه...خدای من،به تو،خیانت کرده ام.و فراموش کردم این سخن را که«نبین گناهت کوچک است یا بزرگ،ببین چه کسی را نافرمانی می کنی».

خدایا!ببخش بر من به خاطر اینکه«الم یعلم بان الله یری»و«شاید امروز آخرین روز عمرم باشد»را نصب العینم قرار ندادم.

خدایا،گناهان زشتم،زیادتر از رزهای زیباست.مرا توبه ای نصوح گونه باید.روزیم فرمای...
پ.ن:خدایا!جهالت و حماقتم به کجا رسیده که اینگونه تیتر مینویسم و باز هم زنده ام!

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]