خدایا!گاهی،اشعاری که بر قلب و قلمم جاری می ساختی را،زاییده زلالی و لطافت روح خودم می دانستم و فراموش کردم که تو شاعری،نه من.(انتم الزارعون،ام نحن الزارعون).ببخش مرا...
خدایا!شرمنده ام از اینکه دوستانم می گفتند«صفای قلمت»،«رقص قلمت پاینده»،«قلم بازیتو عشقه» و من احساس غرور می کردم.شرمسارم از اینکه فراموش کردم هیچ کاره ام.شرمگینم از اینکه از یاد بردم این سخنت را که«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم». ببخش مرا...
خدایا!شرمنده ام از اینکه می گفتم:«محسن،محسن،خدا...محسن،محسن،خدا...خدا به گوشم...»و ادعای انتظار کلماتت را داشتم،اما نه تنها به کلامت-قرآن-و انسان کاملت-مهدی(عج)-عشق نمی ورزیدم،بلکه غفلت داشتم.ببخش مرا...
خدایا!شرمنده ام از اینکه گفتم:«عصاره هستی ام»،اما به معرفت نفس نپرداختم.ببخش مرا...
خدایا!شعارگونه گفتم:«مبصر کلاسی هستم که خدا معلمشه»،اما این چه کلاسی است که دانش آموزانش،فقط مبصر را می بینند نه معلم را.خدایا!در کلاس دل،«خود» جای «خدا» را گرفت.ببخش مرا...
نوشته شده توسط : بیسیم چی دل
نظرات دیگران [ نظر]