سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صحنه احسان لیلی:کاسه مجنون شکست...

سه شنبه 86 مهر 24 ساعت 8:55 صبح

                          «دستی که گاه خنده به آن خال می بری

                           ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری»

آری نازنین.اینگونه بود که مستم ساختی تا در نرد عشق،تمام هستی ام را قمار کنم.

هزار بار گفتم: «بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

                   به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری»

اما دریغ.حتی یک بار،پرده(از چهره ای که دهان ماه از دیدارش باز می ماند)برنکشیدی.

آری عزیز.وقتی ابرها،غروب تو را در چشمانم می نگریستند و می گریستند،درهای آسمان گشوده شد و تگرگ مرگ بارید.

آه وقتی تو رفتی،کمر رنگین کمان شکست و خورشید زرد و زار،از حال رفت.

آه وقتی تو رفتی،بر پیشانی آب ها(که در زلال دلی،شهره آفاقند)عرق شرم نشست.

آه وقتی تو رفتی،شرمسار نگاه دیدگانی ماندم که خون می گریستند اما هرگز تو را ندیدند.

آه از وقتی تو رفته ای،از دست ناله هایی می نالم که موم نکردند آن سنگ خارا را.

آه ای یگانه من.تو رفتی و بر دفتر دلم،نقطه ختمی گذاشتی.تو بگو عزیز،آیا این نقطه،در پی خویش،سر خطی هم خواهد داشت؟

آه ای عزیز.«از من آهی و از تو نگاهی»

                      «عمر ما را فرصت امروز و فردای تو نیست

                       من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟»

پ.ن1:

:عزیزی گفته:«برادر ... گوش کن!

دیریست که فریاد« هل من ناصر ...» حسین(ع) بر گوشهایمان سنگینی می کند و اما ما هنوز چشم بر در داریم که او می آید! ... او منتظر است تا که ما برگردیم!

دیریست که حسین دیگری در گوش دلمان فریاد می کند ...».

آری نازنین.به راستی همین گونه است.انتظار،نشستن و چشم دوختن به در نیست.انتظار دویدن برای رسیدن است.

پ.ن2:راستی ای فرزند ستارگان درخشان.یه چیزی.خودتون خوب می دونید که هر پستو با این بهانه می نوشتم که شما بخونیدش و لبخند بر لبان مبارکتون بشینه.اما...

اما مولای من.تا حالا حتی یه کامنت هم برام نذاشتین!یعنی میشه صاحبم،یه روز،یه بار،یه کامنت خصوصی بده و بگه...

پ.ن3:«و زمانی شده است/که به غیر از انسان/هیچ چیز ارزان نیست».»»»» کامنت ها خصوصی شد...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]