باد می تپد.هر گاه کوچه اش را در آغوش می کشد.
و خورشید زرد و زار از حال می رود،هر گاه آفتاب نگاهش را می چشد.
ای شاه من.این«ش»ها تو بودی.بیا و یوسف فروشان را ورشکست کن.
زیبای زهرا.آقای نازنین،بگو آیا بهشت من در آرزوی به بر کشیدن شما،در تب دوزخ انتظاری بی انجام،خاکستر خواهد شد؟
آقای من.اگر می خواهی بهشتم را بسوزان.اما به نعره های داغ جهنم«بی تویی»،مبتلایم مکن.
ای خورشید پشت ابر مظلومم،دندانهایم از سردی هوا،به لرزه های هزار ریشتری مبتلا شده اند.برا و کوهستان ها را فقیر کن.
برا مولا.برا.
نوشته شده توسط : بیسیم چی دل
لیست کل یادداشت های این وبلاگ