سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.سر خط؟ نه.

چهارشنبه 86 آبان 16 ساعت 12:30 عصر

مگر در قمار جاودانه قلبم،

نام تو حکم است،

که هر گاه می برندش،

دستم خالی می ماند،

و دلم همچون همیشه،

هستی اش را می بازد.

پ.ن1)می گویند«حسین»،

و سر دلم،

از قفا،

بریده می شود.

پ.ن2)گفته بودم:«راستی ای فرزند ستارگان درخشان.یه چیزی.خودتون خوب می دونید که هر پستو با این بهانه می نوشتم که شما بخونیدش و لبخند بر لبان مبارکتون بشینه.اما...
اما مولای من.تا حالا حتی یه کامنت هم برام نذاشتین!یعنی میشه صاحبم،یه روز،یه بار،یه کامنت خصوصی بده و بگه...».

اما صاحبم کامنت خصوصی نداد.شاید من باید وبلاگ آقامو پیدا کنم.شاید که نه،باید.باید وبلاگ مولامو پیدا کنم.چرا که مثل امام،همچون کعبه است.ما باید طوافش کنیم نه آنکه امام دور ما بگردد.

پ.ن3)دلبسته اش شده بودم.گفتم بکشمش تا برای همیشه از دستش راحت شوم.خواستم روی«حذف وبلاگ»کلیک کنم.اما...اما شاید باقیات الصالحاتم باشد.منصرف شدم.هر چند دیگر به روز نخواهد شد،اما تا بی نهایت،نفس خواهد کشید و ضربانش،خواهد تپید.چرا که عشق،اکسیر حیات است و هیچ گاه قلب تپنده اش،آرام نمی گیرد.

پ.ن4)با برادرانی بهتر از آب روان و خواهرانی خورشیدتر از آفتاب آشنا شدم.اما شاید این غیر گریزی افراطی،برای مجنون تر شدن این دل بیابانگرد،شرابی پیل افکن باشد.

پ.ن5)از شما زمزمه های برگ زرد پاییزی را آموختم.از شما نوشیدن آسمان را آموختم.از شما آموختم تا وقتی مهتابی ریا روشن باشد،ماهتاب شب های عاشقانه را نمی توان در آغوش کشید.از شما آموختم که...

شاید برای آموزش هر کدام،عبدتان شده باشم.آزادم می کنید؟

پ.ن6)نازنینان خدانگهدار.شاید روزی دیگر،در خیابان های شلوغ این شهر(نت)،باز هم شانه هایمان،به اشتباه،یکدیگر را بوسیدند.

پ.ن7)اگر خواستید دعایم کنید،دعا کنید که همچون برگی زرد،از درخت زندگی جاری شوم،قبل از آنکه همچون برگی زرد،از درخت زندگی جاری شوم.دعایم کنید بمیرم،قبل از آنکه بمیرم.

وباز هم پیروز و پایدار بمانید.و باز هم التماس دعا.و باز هم یا علی...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]