سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کبوتر آشتی ام من.

جمعه 87 مرداد 18 ساعت 3:15 عصر
 دستم در عراق،قطع شد و پایم در افغانستان.

چشمانم در هیروشیما هنوز تاول می زند و پیکر مجروحم زیر آوار برج های دوقلو،دست و پا.

برای سفره ی لاشخورهای غربی،دلم هر روز در جنگ های آفریقا تکه تکه می شود.

در خط مقدم جنگ که توپ بود و موشک و تفنگ،من کبوتری بودم با نامه صلح و برادری در منقارش:

آن جا که سپاهیان

                مشق قتال می کنند

گستره ی چمنی می تواند باشد

و کودکان

            رنگین کمانی رقصنده و پرفریاد.(شاملو)

**

وقتی قصاب و همجنس باز بر سر لاشه،دعوایی خونین به پا کرده بودند،من کودکی بودم که با گریه  می خواست جدایشان کند.

من با کولی های رمال شهر به سرنوشتم می خندم و با زنان خیابانی-پیازهایی که از پوست کندنشان چشم هیچ کس خیس نمی شود-می گریم.

من پروانه ی مرده ای هستم در بین گل های دخترک گلفروشی که چراغ سبز،وقت استراحت کوتاهی است برایش و چراق قرمز،آغاز مبارزه ای دیگر.

وقتی با گوسفند زنده،قصاب می فروشید،من چه امیدی می توانم داشته باشم؟


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]