چشمانم در هیروشیما هنوز تاول می زند و پیکر مجروحم زیر آوار برج های دوقلو،دست و پا.
برای سفره ی لاشخورهای غربی،دلم هر روز در جنگ های آفریقا تکه تکه می شود.
در خط مقدم جنگ که توپ بود و موشک و تفنگ،من کبوتری بودم با نامه صلح و برادری در منقارش:
آن جا که سپاهیان
مشق قتال می کنند
گستره ی چمنی می تواند باشد
و کودکان
رنگین کمانی رقصنده و پرفریاد.(شاملو)
**
وقتی قصاب و همجنس باز بر سر لاشه،دعوایی خونین به پا کرده بودند،من کودکی بودم که با گریه می خواست جدایشان کند.
من با کولی های رمال شهر به سرنوشتم می خندم و با زنان خیابانی-پیازهایی که از پوست کندنشان چشم هیچ کس خیس نمی شود-می گریم.
من پروانه ی مرده ای هستم در بین گل های دخترک گلفروشی که چراغ سبز،وقت استراحت کوتاهی است برایش و چراق قرمز،آغاز مبارزه ای دیگر.
نوشته شده توسط : بیسیم چی دل
لیست کل یادداشت های این وبلاگ