جز همین سه حرف؛
جز همین سه حرف ساده میان تهی،
چیز دیگری سرم نمی شود؛
من سرم نمی شود،
ولی....
راستی دلم که می شود..!
«زود دیر میشود»
حرفهای ما هنوز ناتمام،
«سفر ایستگاه»
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
«دستور زبان عشق»
می توان آیا به دل دستور داد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
باد را فرمود: باید ایستاد؟
بی گذاره در نهاد ما نهاد
در کف مستی نمی بایست داد
o:p>
جائی که نام کوچک من،
آغاز می شود.
نوشته شده توسط : بیسیم چی دل
لیست کل یادداشت های این وبلاگ