سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر روز با او(قله پابرهنگی)

سه شنبه 86 بهمن 9 ساعت 7:19 عصر

                    بسم الله الرحمن الرحیم

و آیا خبر موسی به تو رسیده است؟

هنگامی که(از دور)آتشی مشاهده کرد و به خانواده خود گفت:"(اندکی)درنگ کنید که من آتشی دیدم.شاید شعله ای از آن برای شما بیاورم،یا به وسیله این آتش راه را پیدا کنم."

هنگامی که نزد آتش رفت،ندا داده شد که:

"ای موسی!

من پروردگار توام.

کفشهایت را بیرون آر که تو در سرزمین مقدس "طوی" هستی.

(ترجمه آیات9 الی 12 سوره مبارکه طه)


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


هر روز با او(ذکر)

دوشنبه 86 بهمن 8 ساعت 8:10 عصر

                          بسم الله الرحمن الرحیم

امام صادق(ع)فرمود:خداوند فرمود:

«من ذکرنی فی ملا من الناس ذکرته فی ملا من الملائکة»

«هر کس که مرا در جمعی از مردم یاد کند،من نیز در جماعتی از ملائکه یادش می کنم.»

(ترجمه"الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه"/محدث شهیر شیخ حر عاملی/صفحه 641)


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


هر روز با او(یک حرف بس است)

یکشنبه 86 بهمن 7 ساعت 7:8 عصر

                             بسم الله الرحمن الرحیم

شهید ثانی نقل کرد که پیامبر(صلی الله علیه و آله)در حالی که از جبرییل خبر می داد،فرمود:خداوند تعالی فرمود:

«الاخلاص سر من اسراری،استودعته قلب من احببت من عبادی.»

پدیده "اخلاص"،رازی از رازهای من است که آن را در قلب هر کس از بندگانم که دوستشان می دارم،به امانت نهاده ام.

(ترجمه"الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه"/محدث شهیر شیخ حر عاملی)(صفحه331)


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


هر روز با او(؟!)

شنبه 86 بهمن 6 ساعت 7:25 عصر

                           بسم الله الرحمن الرحیم

 و اوحی اللهُ:

یا موسی! اُدعنی علی لسان لم تعصنی به.

قال(موسی):رب! و انی لی بذلک؟

قال:اُدعنی بلسان غیرک.

 حضرت حق(جل جلاله و عظم شانه) به موسی(ع)وحی فرمود:

ای موسی!با زبانی مرا بخوان که عصیانم ننموده است.

موسی گفت:ای خدای من!آن زبان کجاست؟

فرمود:با زبان غیر خودت مرا بخوان!

(ترجمه"الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه"/محدث شهیر شیخ حر عاملی)(صفحه147)


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


.سر خط؟ نه.

چهارشنبه 86 آبان 16 ساعت 12:30 عصر

مگر در قمار جاودانه قلبم،

نام تو حکم است،

که هر گاه می برندش،

دستم خالی می ماند،

و دلم همچون همیشه،

هستی اش را می بازد.

پ.ن1)می گویند«حسین»،

و سر دلم،

از قفا،

بریده می شود.

پ.ن2)گفته بودم:«راستی ای فرزند ستارگان درخشان.یه چیزی.خودتون خوب می دونید که هر پستو با این بهانه می نوشتم که شما بخونیدش و لبخند بر لبان مبارکتون بشینه.اما...
اما مولای من.تا حالا حتی یه کامنت هم برام نذاشتین!یعنی میشه صاحبم،یه روز،یه بار،یه کامنت خصوصی بده و بگه...».

اما صاحبم کامنت خصوصی نداد.شاید من باید وبلاگ آقامو پیدا کنم.شاید که نه،باید.باید وبلاگ مولامو پیدا کنم.چرا که مثل امام،همچون کعبه است.ما باید طوافش کنیم نه آنکه امام دور ما بگردد.

پ.ن3)دلبسته اش شده بودم.گفتم بکشمش تا برای همیشه از دستش راحت شوم.خواستم روی«حذف وبلاگ»کلیک کنم.اما...اما شاید باقیات الصالحاتم باشد.منصرف شدم.هر چند دیگر به روز نخواهد شد،اما تا بی نهایت،نفس خواهد کشید و ضربانش،خواهد تپید.چرا که عشق،اکسیر حیات است و هیچ گاه قلب تپنده اش،آرام نمی گیرد.

پ.ن4)با برادرانی بهتر از آب روان و خواهرانی خورشیدتر از آفتاب آشنا شدم.اما شاید این غیر گریزی افراطی،برای مجنون تر شدن این دل بیابانگرد،شرابی پیل افکن باشد.

پ.ن5)از شما زمزمه های برگ زرد پاییزی را آموختم.از شما نوشیدن آسمان را آموختم.از شما آموختم تا وقتی مهتابی ریا روشن باشد،ماهتاب شب های عاشقانه را نمی توان در آغوش کشید.از شما آموختم که...

شاید برای آموزش هر کدام،عبدتان شده باشم.آزادم می کنید؟

پ.ن6)نازنینان خدانگهدار.شاید روزی دیگر،در خیابان های شلوغ این شهر(نت)،باز هم شانه هایمان،به اشتباه،یکدیگر را بوسیدند.

پ.ن7)اگر خواستید دعایم کنید،دعا کنید که همچون برگی زرد،از درخت زندگی جاری شوم،قبل از آنکه همچون برگی زرد،از درخت زندگی جاری شوم.دعایم کنید بمیرم،قبل از آنکه بمیرم.

وباز هم پیروز و پایدار بمانید.و باز هم التماس دعا.و باز هم یا علی...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


برآ خورشید.هوا سرد است...

جمعه 86 آبان 11 ساعت 2:19 عصر

بر جمعه ها برف می بارد.

خورشید پشت ابر مظلومم،

بر آ.

بر آ و کوهستان ها را،

فقیر کن.

پ.ن:مولا می دونی که بدجور سردمه.می بینی دندونام به لرزه های 100 ریشتری مبتلا شدن.

بر آ مولا.بر آ...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


تمام«ش»هایم تویی.

پنج شنبه 86 آبان 10 ساعت 6:0 عصر

باد می تپد.هر گاه کوچه اش را در آغوش می کشد.

و خورشید زرد و زار از حال می رود،هر گاه آفتاب نگاهش را می چشد.

ای شاه من.این«ش»ها تو بودی.بیا و یوسف فروشان را ورشکست کن.

زیبای زهرا.آقای نازنین،بگو آیا بهشت من در آرزوی به بر کشیدن شما،در تب دوزخ انتظاری بی انجام،خاکستر خواهد شد؟

آقای من.اگر می خواهی بهشتم را بسوزان.اما به نعره های داغ جهنم«بی تویی»،مبتلایم مکن.

ای خورشید پشت ابر مظلومم،دندانهایم از سردی هوا،به لرزه های هزار ریشتری مبتلا شده اند.برا و کوهستان ها را فقیر کن.

برا مولا.برا.


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


بیایید...

چهارشنبه 86 آبان 9 ساعت 11:21 عصر

بیایید هیچ کس را،

به« تازیانه زار تحقیر» مهمان نکنیم.

بیایید«کبوتر آشتی»را،

بر بام کوتاه کینه توزان بنشانیم.

بیایید«ابرهای خسته»را،

با یک فنجان چای صمیمی،

آفتاب نشین دلمان گردانیم.

بیایید«نعره های داغ جهنم»را،

با یک لیوان آب خنک،

با یک نگاه مهربانانه به مادر،

با بوسه ای بر دست های سخت کوش پدر،

با یک بغل آغوش گرم محبت،

خاموش کنیم.

بیایید سینه ستبر«بادبان مغرور»را،

با سوزنی بسوزانیم.

بیایید با اشک های شبانه،

«خمیازه های انتظار»را،

گردن زنیم.

بیایید...

 

پ.ن:اللهم اغفر لنا و لوالدینا وارحم موتانا.

حقیقتا چقدر زود،دیر شد.آری برادر،تو هم هر روز،در انتظار آمدنش بودی.اما دریغ که در روزگار آمدنش،نخواهی بود.

برای استاد دکتر قیصر امین پور،خالصانه فاتحه می خوانیم.

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابی طالب.

اللهم صل علی محمد و آل محمد.


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


صحنه احسان لیلی:کاسه مجنون شکست...

سه شنبه 86 مهر 24 ساعت 8:55 صبح

                          «دستی که گاه خنده به آن خال می بری

                           ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری»

آری نازنین.اینگونه بود که مستم ساختی تا در نرد عشق،تمام هستی ام را قمار کنم.

هزار بار گفتم: «بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

                   به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری»

اما دریغ.حتی یک بار،پرده(از چهره ای که دهان ماه از دیدارش باز می ماند)برنکشیدی.

آری عزیز.وقتی ابرها،غروب تو را در چشمانم می نگریستند و می گریستند،درهای آسمان گشوده شد و تگرگ مرگ بارید.

آه وقتی تو رفتی،کمر رنگین کمان شکست و خورشید زرد و زار،از حال رفت.

آه وقتی تو رفتی،بر پیشانی آب ها(که در زلال دلی،شهره آفاقند)عرق شرم نشست.

آه وقتی تو رفتی،شرمسار نگاه دیدگانی ماندم که خون می گریستند اما هرگز تو را ندیدند.

آه از وقتی تو رفته ای،از دست ناله هایی می نالم که موم نکردند آن سنگ خارا را.

آه ای یگانه من.تو رفتی و بر دفتر دلم،نقطه ختمی گذاشتی.تو بگو عزیز،آیا این نقطه،در پی خویش،سر خطی هم خواهد داشت؟

آه ای عزیز.«از من آهی و از تو نگاهی»

                      «عمر ما را فرصت امروز و فردای تو نیست

                       من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟»

پ.ن1:

:عزیزی گفته:«برادر ... گوش کن!

دیریست که فریاد« هل من ناصر ...» حسین(ع) بر گوشهایمان سنگینی می کند و اما ما هنوز چشم بر در داریم که او می آید! ... او منتظر است تا که ما برگردیم!

دیریست که حسین دیگری در گوش دلمان فریاد می کند ...».

آری نازنین.به راستی همین گونه است.انتظار،نشستن و چشم دوختن به در نیست.انتظار دویدن برای رسیدن است.

پ.ن2:راستی ای فرزند ستارگان درخشان.یه چیزی.خودتون خوب می دونید که هر پستو با این بهانه می نوشتم که شما بخونیدش و لبخند بر لبان مبارکتون بشینه.اما...

اما مولای من.تا حالا حتی یه کامنت هم برام نذاشتین!یعنی میشه صاحبم،یه روز،یه بار،یه کامنت خصوصی بده و بگه...

پ.ن3:«و زمانی شده است/که به غیر از انسان/هیچ چیز ارزان نیست».»»»» کامنت ها خصوصی شد...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


آخرین روز مهمانی تنها چیز عالم!

جمعه 86 مهر 20 ساعت 6:30 صبح

یه دوستی داشتم که تو این ماه عزیز،14 روز باهاش حشر و نشر داشتم.اما متاسفانه،15 روزه که فرصت نکردم بهش سر بزنم.شما هم می شناسیدش!یادتون نیومد؟یکم فکر کنید.(فکر نمی کردم قوه حافظتون این قدر ضعیف باشه!).بابا دعای روزهای ماه مبارک رو میگم دیگه.

امروز که روز آخره،می خوام دوباره صله رحمو به جا بیارم و حال و احوالش رو بپرسم.

مفاتیح الجنان رو باز کردم(راستی می دونید دعاهای مستحبی ما،خیلی بیش تر از این حرفاست.شیخ عباس قمی(رحمة الله علیه)فرموده که این دعاها رو،برای استفاده شخصی خودش جمع آوری کرده!)

داشتم می گفتم.مفاتیح الجنان رو باز کردم.دعای روز سی ام رو آوردم.می خواستم یه برداشت آزاد و ادبی داشته باشم.اما چیزی الهام نشد!گفتم:«یا حکیم،حکمتش چیه؟».دوباره مفاتیح رو بستم و گفتم:«خدایا حالا که برا رفاقت اومدم،ردم می کنی؟».کتاب شریف رو باز کردم.می دونید چی اومد؟(معلومه نمی دونید دیگه.الیاس که نیستید.منظورم اینه که همتون فرشته اید.)

صفحه سمت راست.اولین جمله.«اللهم انی قد قرات ما مضیت من کتابک»(یعنی خدایا من خواندم آن چه خواسته بودی از کتاب خودت)

(حتما تاثیر ماورایی و پنهان متن عربی دعا،از برداشت آزاد بیشتره.پس به ذکر متن عربی و ترجمه تحت الفظی دعای آخرین روز مهمانی حضرت حق،یگانه پروردگار عالم،اکتفا می کنم.)

                            

پ.ن:راستی یه چیزی.دعای روز 27 ماه مبارک رو خوندین؟اگه نخوندین،بخونین و بگین چه سوالی براتون به وجود اومد؟پیروز و پایدار بمانید.التماس دعا.یا علی...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]