سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لعنت بر ما...مرگ بر ما...خاک بر سرمان...

پنج شنبه 86 مهر 19 ساعت 8:26 عصر

پاییز است و درخت جهان،لباس زرد و خشکیده سکوت قیل و قال های واهی را،بر تن عریان خویش پوشانیده است.(1)

آری بهار آرمانی عالم،لالان پر مدعا،کنار گوشمان ایستاده اند و فریادهای نامفهوم خویش را،بر سرمان خراب می کنند.(2)

ای بهار آرزوها که بهار عالمی!با همان دستانی که به سوی آسمان دراز است و انتظار آمدنت را می کشد،لقمه در دهان کودک پاییز گذاشتیم و پیرمردی هزارساله ساختیمش.(3)

ای عشق من که جانم به قربانت،اینگونه بود که به جای گلباران تبریک آمدنت،سنگ باران لعنت روزگار را چشیده ایم.

 

پ.ن:جسارت نباشه اما اگه اجازه بدین منظورم از هر جمله رو بیان کنم:

(1)در دوران معاصر(پاییز) که از انحطاط(در همه زمینه ها) رنج می بریم،مکاتب مختلف فلسفی و عرفانی به وجود آمده اند به طوری که یکی به شرق می بردمان و دیگری به غرب.جهان پر از حرفها و ایده های مختلف شده،اما برای صاحبان خرد،این سخنان بیهوده،سکوت تلقی می شود چرا که هیچ محتوایی را در بر ندارند.(سکوت قیل و قال های واهی)

(2)در حالی که همه ی عالمیان در انتظار یک منجی(بهار آرمانی عالم) هستند،خالقان مکاتب منحرف فلسفی و اخلاقی(لالان پر مدعا) که سخنانشان زاییده عقل ناقص انسان و تجربه و آزمون و خطاست،با در دست داشتن قوی ترین سرمایه ها و رسانه ها،هر روز و هر لحظه،اغراض و اهداف خود را بر ما تحمیل می کنند.(فریادهای نامفهوم خویش را بر سرمان خراب می کنند)

(3)شگفتا که جمعه ها را می شمریم و ندبه می خوانیم و از سوز فراقش گریه می کنیم!اما روزی بی گناه را در زندگیمان تجربه نکرده ایم!خاک بر سرمان.خاک...

با گناهانمان،عصر سوزناک هجران را طولانی کرده ایم.لعنت بر ما.لعنت بر ما.لعنت...

 

پ.ن:لعنت به ما که دم از انتظار می زنیم اما بدون او زندگی خوشی داریم!آیا حقیقتا مستحق لعنت نیستیم؟پس لعنت بر ما.


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...

سه شنبه 86 مهر 17 ساعت 8:25 عصر

گویا زبانم برای تکرار نام تو گویا شده و افکارم برای غرق شدن در دریای طوفانی یاد تو،دست و پا بسته گشته اند.

آری،به مرداب چشمانی گرفتار آمده ام که هر چه بیشتر تقلا می کنم،بیشتر فرو می روم و در آسمان نگاهی اسیر گشته ام،که رهایی ازآن ناممکن است.

می دانی که یگانه ی منی و تک زندانی قلبم.معشوق من!ای دلارامی که دامانت از مروارید لبریز است!به دستانمان،چگونه پر شدن را،و به دلهامان،چگونه پرپر شدن را،و به چشمانمان،چگونه التماس کردن را بیاموز.

زیبا معبودا!به من بفهمان که عالم،محراب است تا دستِ به قنوت بلند شده ی قلبم،آسمان دامانت را رها نکند و دلم،تا ابد،سر از سجده بر ندارد.

پ.ن:

گاز نگاهت

                   خانه دلم را فرا گرفته بود

      سپاسگزارم ازتو

  که با جرقه لبخندی

به انفجار عشق مبتلایم ساختی.

پ.ن:رفقا اگه وقت دارین پانوشت پست قبلی رو هم بخونید.التماس دعا.یا علی

 


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


خاطراتی،نه ببخشید.رازهایی از کلاس اول.

چهارشنبه 86 مهر 4 ساعت 3:29 عصر

یا هو...

سلام رفقا.عزیزی ازم خواسته خاطرات تحصیلم رو بنویسم.

منم رو حساب معرفت،گفتم:به چشم.اما...

1)وقتی اول دبستان رو شروع کردم،17سالم بود! چی؟ دیر شروع کردم؟ نمی دونم،ولی معلمامون میگن:خوش به حالت.خیلی زود شروع کردی.«خیلیا هستن که70 سالشونه،اما هنوز نمی دونن مدرسه ای هم هست!»

قبل از اینکه وارد دبستان بشم،با نظرات متعددی روبرو بودم.بعضیا می گفتن:«خیلی سخته.پدر آدمو در میاره.درس خوندن تو این مدرسه،از کندن کوه با مژه،سخت تره! و...»

بعضیا هم می گفتن:«درس خوندن تو این مدرسه،خیلی پرسوده.همه بهت توجه می کنن.فرشته ها بهت سجده می کنن.اگه بتونی مدرک فارغ التحصیلیتو از این مدرسه بگیری،بهشت و حوریاش،جایزته.خلاصه خیلی باحاله و...»

اما یه چند نفری بودن که هر وقت می خواستم ازشون بپرسم مدرسه چه جور جاییه،تا می گفتم مدرسه،یه فریاد سوزناک می کشیدنو غش می کردن.قبل از اینکه کاملا از حال برن،یه چیزی زمزمه می کردن.گوشمو بردم نزدیک.ترنم زبونشون(بگم یا نه؟).ترنم زبونشون،«یا هو»بود.

2)هنوز حروف الفبا رو یاد نگرفته بودم.نمی دونم من پشت میز نشستم،یا میز،جلوی من!نمی دونم من خودکار رو با دستام در آغوش کشیدم،یا خودکار،پرید تو بغل دستام!فقط می دونم یه دفه،انگشتام سوخت!وقتی بارون نگاه،روی ابر کاغذ،باریدن گرفت،آتیش«نازنین»ای که نوشته بودم،خاموش شد.نمی دونم،اما شاید نوشتن«نازنین»،برای کسی که هنوز بلد نیست «بابا»بنویسه،یکم عجیب باشه!بی خیال...بگذریم...

3)از همون اول،دوست داشتم گروهی مشق بنویسمو درس بخونم.با سه-چهار نفر از رفقام،رفتیم خونه علی تا مشق شبمون رو،با هم بنویسیم.قرار بر این بود که هر وقت تکالیفمون تموم شد،دفترارو بذاریم وسطو ببینیم کی از همه قشنگ تر نوشته.چشتون روز بد نبینه.کنار هم گذاشتن دفترا همانا و خنده ها و قهقهه های تمسخر آمیز بچه ها،همانا!می دونین چرا منو مسخره می کردن؟

چون اونا نوشته بودن«بابا آب داد.»

اما من نوشته بودم«نازنین،بابا داد.»

چون اونا نوشته بودن«حسنک کجایی؟»

اما من نوشته بودم«نازنین کجایی؟»

چون اونا نوشته بودن«مرد آمد»

اما من نوشته بودم«نازنین آمد؟»

چون اونا...

چون من...

پ.ن1:دعام کنید بتونم کلاس اول رو،با موفقیت کامل،تموم کنم.التماس دعا.یا علی...

پ.ن2:سلام مشتی ها و مشتیه های مهربون!

بالاخره ملطفت! یکی دیگه از الطاف خفیه الهی شدیم! و وبلاگ حقیر،از کما خارج شد.

از اون جایی که بعضی از رفقا،کاملا متوجه حرفام نشدن،منظورم از هر خاطره رو بیان می کنم.ببخشید اگه توضیح واضحاته...

اولی:من در سن 17 سالگی(یکی دو سال پیش)با یه بنده خدایی آشنا شدم که دیدی وسیع تر و الهی تر نسبت به عالم،آدم و خدا رو بهم بخشید.کاری کرد که هدف حقیقی زندگی رو بفهمم.خلاصه خیلی مدیونشم.(لا حول و لا قوة الا بلله العلی العظیم)(من ندانم که کیم/من فقط می دانم/که تویی/شاه بیت غزل زندگیم1)

اما اون 3 نقل قولی که قبل از رفتن به دبستان شنیده بودم،مربوط به افرادی بود که وارد مسائل عرفانی میشن اما در هدف،انگیزه و شناخت،با هم متفاوتند.دسته سوم از همه برترن و {ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا}ورد زبونشونه.از همه مخلص تر و عارف ترن.(خدا همنشینی با اون بزرگواران رو روزیمون کنه...)

دومی:بعضی وقتا یه حرفایی می زدم یا می نوشتم که خودم توشون می موندم!از بس عمیق بودن.بعدا که خودم نگاه می کردم،شک می کردم من اونا رو نوشتم یا نه؟! روم نمی شه بیشتر توضیح بدم!!!(اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین/اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر2)

سومی:خیلی از مواقع،با گفتن حرفایی که از ته دل بهشون اعتقاد داشتم،از طرف بعضی از رفقای نامشتی!به شعارگویی و خوشی زده زیر دلت،محکوم می شدم!(من چه می دانستم/دل هر کس دل نیست/قلبها زآهن و سنگ/قلبها بی خبر از عاطفه اند3)ok?

 

1و2و3)حمید مصدق

 


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


عطش جانمان،خودش را با جهنم خنک می کند!

چهارشنبه 86 شهریور 28 ساعت 3:2 صبح

عطش جانمان،خودش را با جهنم خنک می کند!

کجاست ابری که بهشت،یکی از قطرات باران اوست؟

آیا شود که زیر آفتاب نگاهش،آیا شود که زیر باران لبخندش،رنگین کمان عشق را،سرمستانه سرکشیم؟

خودش خوب می داند که اگر بالمان شود،آسمان هم به گرد پایمان نخواهد رسید!

آیا شود که با قطار رنگین کمان،از شب به روز،و از زمین به آسمان،عروج کنیم؟

کجاست دست نوازشی که به نشانه همدردی،بر سرِ چشمِ خارافتاده ی ما،کشیده شود؟

کجاست راهی که به گلستان نگاه نگاری بیانجامد؟

«متی ترانا و نراک»

پ.ن:اگه خدا بخواد،تا آخر ماه مبارک،دعای همون روز رو به صورت روزانه و در انتهای آخرین پست،ذکر می کنم.از اون جایی که دعای هر روز رو در همون روز یا روز قبلش می نویسم، دعام کنید که حس و کلمات رو ازم نگیرن و بتونم روزهای دیگه رو هم در خدمتتون باشم.امیدوارم با این مختصر تلاش، ناراحتی مهربانم از من بی مرام کمتر بشه.

سلام همسفر همسفره ای. باورت می شه؟ شانزده روز گذشت.

17)خدایا!دست نوازش نیزه های آرزوهایم را،بر صورت هدفم بکشان و حوائجم را،تسلیم آهم گردان. بارالها!بصیرتی ده تا در دوراهی های آسمان و زمین،آسمان را برگزینم. محبوب من!تو از راز دل دانه ی برفی که در میان کوهی از مه مخفی شده،آگاهی داری.پس اگر شرح پریشانی خویش،با تو می گویم،نه به آن دلیل است که دریابی ام،بلکه برآنم تا لذت دیوانگی ام را،مضاعف،سرکشم. معبود من!بوستان سلامت را،بر کسی که به اندازه دوسرکمان،یا کمتر،به تو نزدیک شده،و بر خاندان پاکش،ارزانی دار. (برداشتی آزاد از دعای هفدهمین روز مهمانی مهربانمان).دعایم کن که محتاج ترینم.یا علی...

16)بارالها!مصاحبت با آفتاب نشینان را روزیم فرمای و از سایه گستران و شب سیرتان،برکنارم دار. شها!کاخ بندگی ام را،با فروسازی سقف خانه«انانیت»،استحکام بخش و من طوفانی را،مقیم«آرامش آباد»گردان. یا اله العالمین!تاج«أنا العبد الضعیف الذلیل المذنب المسکین المستکین»را،تنها زمانی از سرم بردار،که خداوندی ات رو به افول گذارد. (برداشتی آزاد از دعای شانزدهمین روز مهمانی حضرت حق-جل جلاله-)

15)بارالها!خاکساری گل هایی را روزیم فرمای که در جاده منتهی به کوی تو،بارها پرپر شده اند،اما به نشانه تواضع،وانمود می کنند که سالمند. مهربانا!عطش کویر سینه ام را فزون کن،تا با ملتمسانه ترین نگاه،به دامان ابر چنگ زنم. به امید تو ای تنها پناهگاه ترسیدگان (برداشتی آزاد از دعای روز پانزدهم ماه مبارک)

14)بارالها!ببخش و بذر نیکی را بپاشان.مگذار که مزرعه حاصلخیز دلم،خارزار باقی بماند. خدایا!مگذار که طوفان بلا،آب و هوای آرام کشور دلم را دگرگون سازد. نگارا!سالهاست که پایتخت کشور جانم،تویی ومن تسلیم نگاهت. به امید عزت پادشاه وجودم.حکومتت پایدار. (برداشتی آزاد از دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان)

 13)بارالها!ابرهای تیره گناه،که صفحه سپید آسمان دلم را،خط خطی کرده اند،تنها باران شقاوت می زایند. با باد توبه،آنان را از آسمان دلم بیرون کن. خدایا!وقتی با سنگ بلا،خانه ی شیشه ای دلم را می شکنی،مرا با جامه شکیبایی بپوشان. زیبای من!گل های آفتابگردان،چقدر شبیه خورشیدند.تو که خورشیدی.آیا من هم...؟نگار من!همنشینی با آفتابگردانها را روزیم فرمای،چرا که نمی خواهم علف باقی بمانم. (برداشتی آزاد از دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان)

 12)بارالها!گناه،غنچه دلم را پژمرده ساخته. با گلبرگ های شاداب پارسایی،نشاطش بخش. خدایا!مصرف گرایی،درخت جانم را خشکانیده،بر تن این درخت خشکیده،برگهای سبز قناعت را برویان. پروردگارا!یاریم کن تا با گام گذاردن بر پل انصاف،دره ی ناجوانمردی را به زانو آورم.و نیرویم بخش تا با بالا رفتن از پله های رو به آسمان عدل،پشت کوههای عظیم ظلم را به خاک مالم. نگار من!روشنایی چلچراغ نگاهت را،در اتاق دلم پایدار دار،تا هیچ گاه،وحشت تاریکی ترس را نچشم. (برداشتی آزاد از دعای دوازدهمین روز مهمانی پروردگار عالم)

11) محبوبا!خورشید گونه ام ساز تا به یاس هایی که از سرمای روزگار،کبود شده اند،گرمای نیکی را،بدون هیچ چشم داشتی ببخشایم. پروردگارا! ماه سیرتم گردان تا حتی در دل شب های تاریک گناه،ماه بمانم. بارالها! هر گاه آتش خشم در خرمن اعمال افتد،همه را در آنی بسوزاند.مگذار نیکی هایم را به آتش کشم. هر که برخاسته،به دامان تو چنگ زده و هر که ایستاده مانده،به تو تکیه داده.به امید یاریت ای دستگیر افتادگان. (برداشتی آزاد از دعای یازدهمین روز مهمانی)

 10) بارالها!مرا جزءباغبانانی قرار ده که با یاد تو،بذر می افشانند.همان کسانی را می گویم که به سختی،خورشید و ابر را،وادار به تابیدن و باریدن می نمایند،اما در نهایت،همچون رنگین کمانی متواضع،به سوی کعبه چشمانت سجده می کنند و می گویند:«توکلت علیک،اگر دوست داشتی،برویانش و اگر دوست نداشتی،بخشکانش.» پروردگارا!تو،آسمانی!و آسمان،درخت!.پس تو درختی!،اما تنها درخت عالم.درختی که یکی از میوه هایش،خورشید خوشبختی است.پس کوهی را زیر پایم برویان،تا بتوانم با دست دراز کردنی،میوه ات را بچینم. معشوقا!اگر که خورشید شدی،مرا ساکن عطارد گردان،چرا که عطاردیان،نزدیک ترین افرادنند به تو. به امید بخششت،ای آسمان.ای تنها مقصدی که تمام نردبان های عالم،به تو می انجامند. (برداشتی آزاد از دعای دهمین روز مهمانی.)

9) پروردگارا!مرا پرنده ای قرار ده که در آسمان رحمتت اسیر بماند. بارالها!مرا ساکن خورشید درخشان هدایتت گردان،تا پیوسته،با شب بیگانه بمانم. و رضایتت را،همچون بوی خوش شکوفه ها و ریاحین،در بوستان دلم،پراکنده ساز. به امید تسلیم شدنت!ای تنها هدف تیر آرزوی مشتاقان.» (برداشتی آزاد از دعای نهمین روز مهمونی.)

8)یا من لا یخیب امله(ای کسی که آرزومند درگاهت را نومید نسازی) بارالها!بارانی عطا کن تا بتوانیم جویبار مهر را،در دل یتیمان جاری سازم،و سفره ی طعامی ارزانی دار که همچون دلم،برای همه،جا داشته باشد. پروردگارا!مرا همچون درخت متواضع و بخشنده ای قرار ده که میوه ی سلام را،از هیچ کس،حتی از پیل پیکرانِ متکبرِ کِرم سیرت،دریغ ندارد. کریما!همکلامی با خورشید صفتانی را روزیم فرمای،که نورِ بخشش را،به همه،حتی به سایه،می تابانند. به امید تسلیم شدنت!ای هدف تیر آرزوهای ما. (برداشتی آزاد از دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان.)

 7)یا من هو الهادی. معبودا!نیرویم بخش تا فقط ،گل ستانِِِِِِ گلستان فرامین تو باشم و تمام وجودم را چشمی قرار ده که برای اطاعت از دستور تو،عاشقانه گفته می شود. محبوبا!مپسند گام در جاده ای گذارم که به کویر بی آب و علف بیهوده گویی می انجامد. معشوقا!با یادت،قلبم را همچون چشمه ای جوشان قرار ده و رود زلال نامت را،از زبانم جاری ساز. به امید روشنایی ات ای تنها خورشید شبروان. (برداشتی آزاد(ترجمه ادبی)از دعای هفتمین روز مهمونی)

 6)نگارا،خوار مگردان کبوتری را که به هوای دستیابی به دانه ای،دست از آسمان ها کشیده،همان مرغ مهاجری که طناب گناه،بال هایش را بسته. مهربانا،دست های سنگین شکنجه ات را،تازیانه وار،بر صورت کوچکم نتازان.حتی اگر خشمت،نسیم گونه باشد،برای قاصدکی همچون من،طوفانی دهشتناک خواهد بود. به امید مهرت ای ساقی،ای نهایت آرزوی کسانی که هر چه در جامشان بریزی،شراب می دانند. (برداشتی آزاد از دعای ششمین روز مهمانی رب الارباب)

 5)پروردگارا!مرا جزء گلهای آفتابگردانی قرار ده که در برابر تو گردن تعظیم کج کرده اند و چهره برخاک در حرمت می سایند و از گناهان خویش گریانند،آن چنان که ابر از بارش باران آن ها،انگشت تعجب بر دهان گذارده. پروردگارا!مرادر میان خورشید صفتانی قرار ده که اگر تو فرمان دهی از غرب،طلوع می کنند و از شرق،طلوع. نگارا!مرا در آسمانی ساکن کن که ستارگانش،نزدیک ترین بندگانند به تو. به امید مهرت ای بخشنده ترین آسمان. (برداشتی آزاد از دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان)

 4)نگارا،بادبان کشتی روحم را با اطاعت از دستوراتت افراشته دار و با نسیمی که شمیم دل انگیز شکوفه های عشق را در آغوش کشیده،شیرینی شهد یادت را برایم به ارمغان آور. بارالها،گشوده ترین دست نیاز بودم که رو به سوی آسمان رحمتت دراز شده بود و تو با گشاده رویی،دست خالی برم نگرداندی.مرا با جامه شکرگزاری بپوشان و در برابر سوز و سرمای محرومیت،ایمنم گردان. ای که دریا و خورشید و باد و آسمان را خدمتگزارانم قرار داده ای،کشتی جانم را از گرداب های خطرناک به دور دار. ای محرم پنهان ترین اسرار و ای چشم ترین چشم ها. (برداشتی آزاد از دعای چهارمین روز ماه پرفضیلت رمضان المبارک)

پ.ن:از روز چهارم،با راهنمایی دوست مهربانم(که راضی نیست اسمش فاش بشه)شروع به نوشتن کردم.به دیگر بیان،سه روز اول را از دست داده ام.التماس دعا.یا علی...!


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


تو را ای خدای خوبم،تهدید می کنم!

پنج شنبه 86 شهریور 22 ساعت 4:23 عصر

نگاهم،

آبستن التماس بود

و دست چشمانم،

گدا منشانه،

 همچون سروترین سرو عالم،

 به سویت، دراز.

 ودلم،

خاکی تر از خاک ترین خاک ها،

زیر پای چشمانت،

متواضع.

 تو را ای خدای خوبم،

 تهدید می کنم!

 تهدید می کنم که اگر نبخشاییم

 گریه می کنم!

تو را ای خدای خوبم،تهدید می کنم!

 تهدید می کنم که اگر به دوزخم بیفکنی،

به دوزخیان خواهم گفت:

 که همیشه عاشقت بودم.

 پ.ن:با الهام از فرازی از مناجات شعبانیه

 پ.ن:قربون دل برم که هر محالی رو ممکن میکنه.فلاسفه میگن«جمع تضادین»،یک رابطه ممتنع الوجوده.یعنی رخ دادنش غیر ممکنه.اما نیستن ببینن که هم غم(پایان شعبان المعظم) و هم شادی(آغاز رمضان المبارک) تو دلم لونه کردن.

 پ.ن:از اوییم و به سوی او رهسپار...ماندنی در کار نیست...پس بال هایت را به رنگ زشت تعلقات،آلوده نکن.هر چند هنوز باورم نمیشه،اما یکی از رفقای پارسی بلاگی(الناز سادات خانوم) به بهشتیان ملحق شده.تو ماه مهمونی ماهرو،فراموشش نکنیم.

پ.ن:از همتون التماس دعا دارم.پیروز و پایدار بمانید.یا علی...


نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


لحظه ای که سال می شود!

سه شنبه 86 شهریور 13 ساعت 2:34 عصر
روزها به چشم بر هم گذاردنی،می گذرند و می میرند،اما نمی دانم چرا غروب ها این قدر سخت جانند و هر غروب،عمری به طول می انجامد.آری،همیشه لحظه خداحافظی با خورشید،لحظه نیست،قرن است!
نمی دانم چرا ثانیه ها این قدر با من دشمنی می کنند و کمر به پیکار با من بسته اند.هنگام سرمستی وصال،به سرعت از یکدیگر سبقت می گیرند،اما خدا نکند که هنگام فراق فرا رسد.گویا بهشت گمشده آنان همین لحظات است و می خواهند در همین سرزمین ساکن شوند.شاید برای همین است که لحظات،از«الله اکبر» تا«انتهای تشهد»،همچون طوفانی برق آسا،از مقابل دیدگانم عبور می کنند و لحظه می مانند.اما«سلام»،همچون نسیم،با کمال آرامش می خرامد.اما لحظه ی سلام،سال می شود.!

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


آه،خدای من،به تو هم خیانت کردم.

جمعه 86 شهریور 9 ساعت 11:33 عصر
خدایا! زبان عشق مگر جز اشک است،و تنها تو می دانی که اشکهایم خورشید را نوشیده اند،پس...

خدایا!ببخش بر من آن هنگام که همچون خودپرستی ابله،به اندازه بزرگی غفلتم،بلند بلند خندیدم و سختی عذاب آخرت را از یاد بردم.

خدایا!ببخش بر من آن هنگام که به خاطر زیبایی قلم و چهره و اندامم،بر دیگران فخر فروختم،حال آنکه تو آنان را، رایگان به من بخشیده بودی.

خدایا!ببخش بر من آن هنگام که گناهی را کوچک شمردم،حال آنکه نمی دانستم با هر گناه،به خودم،به عالم،آه...خدای من،به تو،خیانت کرده ام.و فراموش کردم این سخن را که«نبین گناهت کوچک است یا بزرگ،ببین چه کسی را نافرمانی می کنی».

خدایا!ببخش بر من به خاطر اینکه«الم یعلم بان الله یری»و«شاید امروز آخرین روز عمرم باشد»را نصب العینم قرار ندادم.

خدایا،گناهان زشتم،زیادتر از رزهای زیباست.مرا توبه ای نصوح گونه باید.روزیم فرمای...
پ.ن:خدایا!جهالت و حماقتم به کجا رسیده که اینگونه تیتر مینویسم و باز هم زنده ام!

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


از خدا بصیرتی می خواهم تا ساده باشم،چه در باجه یک بانک،چه در زیر درخت.

از خدا می خواهم که درهای قلبمان را باز کند،وارد شود،قلب و دل را حریمش گرداند و دست بر سینه اغیار زند.

از خدا می خواهم که ما را جزءمومنین قرار دهد تا شاید،قلبهامان عرشش شود.

چهار ماه پیش بزرگترین آرزویم،«اللهم ارنی الطلعه الرشیده»بود،اما حال همه آرزویم این است«اللهم عرفنا نفسک»

خدایا!نمی شناسمت و اینگونه عاشقمت.اگر بشناسمت،چگونه خواهم شد؟

معشوقا!بذرهای« ظلمت نفسی» را در زمین زمان خواهم کاشت،«الهی العفو»هایم را تا ابد بر وجودم خواهم پاشانید تا که شاید با باران اشک،در شبی نورانی،نهال «لبیک یا عبدی»در کوهستان گوشهایم روییدن گیرد و بشنوم و ببینم،نا شنیدنی ها ونادیدنی ها را.

چو دل باز میکنم،جمع کردنش دشوار می نماید،این دل تنگ آن قدر تشنه شراب است که تا مستی نگیرد،هوشیار نمی شود که باید عمل از سر گیرد و دل وجانش را باز شویی نماید.خدایا!ما در جرگه رجبیون،بپذیر و شب قدر امسال را،سراسر معرفت گردان.

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


او غایب نیست!

سه شنبه 86 شهریور 6 ساعت 11:46 عصر
مرا ببخش آقای من.دم از انتظار و عاشقی می زنم،حال آنکه بی تو،زندگی خوشی دارم.مرا ببخش!

«او غایب نیست، پرده بر چشم های ماست»

بلای جانسوز عصر ما غیبت نیست، غفلت است.
حال و روز شیعه در این عصر، از دو وجه بیرون نیست؛ یا معصوم خاتم را، امام را و ولی ا... الاعظم را محبوب و مقصود و مقتدای خویش می داند یا سر بر آستان محبوب و مقتدایی دیگر می ساید. شیعه اگر گمان کند حبیب و طبیب و نجات بخشی جز او در عالم هست، راه به خطا برده است و پا از صراط مستقیم تشیع بیرون نهاده است. شیعه اگر در حضور آب، دل به سراب می سپارد، چگونه نام خود را شیعه می گذارد؟ شیعه بهتر از هر کس می فهمد که: «هرکه بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. »
شیعه بهتر از هر کس می فهمد میزان و معیار محبت، امام است و هر محبتی در راستای محبت امام، معنا می شود.
و اگر مدعی است مرید آن قطب عالم است، محب آن ولی ا... الاعظم(عج) است، عاشق آن حجت خاتم است، این حال و روز با عشق، سر سازگاری ندارد.
کدام عاشقی بی یاد معشوق، زیستن می تواند؟
کدام عاشقی، یک لحظه بی خاطره معشوق سر می کند؟
کدام عاشقی هر ازگاه به یاد معشوق می افتد و محبوب را در ردیف دیگر امور روزمره خویش می بیند؟
کدام عاشق هجران کشیده ای خورد و خوراک و خواب و لذت می فهمد؟
این ننگ و عار برای عاشق نیست که از معشوق بشنود که ما تو را از یاد نمی بریم و مراعات تو را فرو نمی گذاریم و او... و او بی اشتیاق زیارت معشوق سر کند و یاد او را فروبگذارد؟
این اوج بی معرفتی محب نیست که بداند و بشنود که محبوب به شادمانی او شاد می شود، با اندوه او غمگین می گردد، مریضی اش محبوب را بیمار می کند، هر گاه دست به دعا بردارد، محبوب آمین می گوید و آن زمان که سکوت کند، محبوب، برایش و به جایش دعا می کند و او سر از پای نشناسد و قالب تهی نکند؟
آری بلای جانسوز عصر ما غفلت است، غیبت نیست.
و غیبته منا.
او غایب نیست، پرده بر چشمهای ماست.
چه کس صادقانه دست به دعا برآورده است، مخلصانه امام خویش را طلب کرده، و پاسخ نگرفته است؟
برخی امام را طلب می کنند و دیگران را هم. اینان تا آن زمان که چشم به ابواب چند گانه دارند، دستشان به دامان امام نمی رسد.
بعضی امام را طلب می کنند، اما نه به خاطر امام که برای وصول به حاجات خویش.
می بینی که امام را صدا می کند - با تضرعی جانسوز و جگرخراش - اما آنچه می طلبد، دیدار حیات بخش امام نیست، حل مشکلات و وصول به حاجات خویش است. این سخن نه بدان معناست که در تلاطم مشکلات، نباید به سراغ امام رفت و قضاء حوائج و استجابت دعا و رفع موانع را از او نباید خواست، بلکه به عکس، همه چیز از نزول باران، تا شفای بیماران را باید از امام طلب کرد که تقدیر و مشیت همه چیز در عالم به دست اوست.
سخن این است که شوق دیدار امام چیزی است و عریضه و عرضه حاجات دنیوی، چیز دیگر.
سخن این است که ساقی این بارگاه، به ظرفیت و جام همت مهمان می نگرد، محبوب، به ظرفیت دل محب نگاه می کند. «ان القلوب ادعیه و خیرها ادعاها».
یکی به هوای بهشت در مصیبت حسین (ع) اشک می ریزد.
یکی در مجلس حسین (ع)، بر مصیبت خویش می گرید.
و یکی را معرفت حسین و معرفت به مصیبت حسین (ع) می گریاند.
هرکس به قدر جام معرفت خویش، از دستهای امام نوش می کند.
امام دست نیافتنی نیست، دستهای ما بسته است.
امام(عج) در پرده غیبت نیست، پرده بر چشمهای ماست.
و آنچه ما را از زیارت امام(عج) محروم می کند، غفلت ماست.
«سید مهدی شجاعی»
اگر از بی معرفتی و غربت آقا بسوزیم،شاید...

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


بازترین بن بست

جمعه 86 شهریور 2 ساعت 3:54 عصر
همه می گویند چقدر ساده ای،به چه امیدی درختِ انتظار را اینگونه سرسبز نگاه داشته ای؟به چه امیدی سرمستانه ساغر زهر سر می کشی و سکوت می کنی؟هزار سال است که نیامده،این جاده ای که تو انتظارش می خوانی،ره به جایی نخواهد برد.ومنِ تنها در جواب،تنها می گویم:آری،ره به جایی نخواهد برد،چرا که در زمین شما،جایی برای بهشت وجود ندارد.
باز می گویند:این کوچه ای که امیدش می نامی،بن بست است.و منِ تنهادر جواب،تنها می گویم، آری بن بست است،اما بازترین بن بست.
آری آب حیاتم،همه،اینگونه به آتشم می کشند.مرا دریاب.

نوشته شده توسط : بیسیم چی دل

نظرات دیگران [ نظر]

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماندن؟
مرزهای زمین گیر
[عناوین آرشیوشده]